8. مرداد 1394 - 8:52   |   کد مطلب: 11841
در بین صحبت‌هایشان گفتند آقا روح الله تیر خورده. همان لحظه از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم گفتم می‌دانم روح الله شهید شده و شما نمی‌گویید. به دنبال مادرش رفتم و سرکوچه‌شان دیدم فامیل‌ها همه جمعند.

به گزارش بهارانه به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا همان طور که در عاشورا زنان سرافرازی چون مادر و نوعروس ام وهب نصرانی را داشتیم که با تقدیم عزیزشان از نهضت حسینی دفاع کردند، در انقلاب، دفاع مقدس و وقایع پس از آن نیز زنان قهرمانی بوده و هستند که دامانشان شهید پرورش می‌دهد. بانو نگین حسن‌پور، مادر سرهنگ شهید پاسدار روح الله سلطانی و مریم حسن‌پور همسر این شهید در زمره همین زنان حماسه‌ساز ایران اسلامی هستند که تنها 40 روز از شهادت عزیزشان در تاریخ23 خرداد94 و در درگیری با اشرار نوار مرزی غرب کشور می‌گذرد. برای دیدار و گفت و گو با این مادر و همسر شهید راهی آمل شدیم که متن زیر ماحصل این گفت و گوست. در همین دیدار و گفت و گو بود که متوجه شدیم سه دایی شهید سلطانی به نام‌های علی اکبر، عزیزالله و نورالله نیز به شهادت رسیده‌اند و در واقع روح الله با شهادتش راه سرخ آنها را ادامه داده‌است.

شهید سلطانی

مادر شهید

 مادر برای شروع از خودتان بگویید و از دوران کودکی پسر شهیدتان و خانواده‌ای که شهید پرورش داده است.

من نگین حسن‌پور، مادر شهید سرهنگ روح‌الله سلطانی از روستای کچب کلوا (بخش دابودشت آمل) هستم. خداوند چهار فرزند به من عنایت کرد که پسر شهیدم روح الله اولین فرزندم بود. روح الله اول مهر57 در روستای کچب کلوا آمل به دنیا آمد. از کودکی مهربان و بااخلاق بود. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا گذراند و از نظر تحصیلات نخبه بود. نمرات قبولی هر سال را در بلندگوی روستا اعلام می‌کردند و پسرم زبانزد همه اهالی روستا بود.

چه روشی برای تربیت فرزندتان در پیش گرفتید که سرانجامش به شهادت ختم شد؟

ما خانواده‌ای مذهبی هستیم. همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود. اهل خمس و نماز شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات‌ مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم و یادم است از دوران نوجوانی روح‌الله مدام به هیئت می‌رفتیم و همین زمینه رشد معنوی او را فراهم کرد. در محل زندگی ما از خانواده‌های شهدا حضور داشتند. پسرم دنبال دوستان مثبت بود و در کارهای خیر پدرش به او کمک می‌کرد. دوران دبیرستان روح الله چون همسرم برقکار بود به آمل آمدیم، 13 سال پیش همسرم به رحمت خدا رفت و پسر شهیدم سرپرستی ما را برعهده گرفت. ما به پسرم خیلی احترام می‌گذاشتیم. دوران دبیرستان روح الله درشهر آمل منزل اجاره کردیم و پسرم سه سال دبیرستان را در مدرسه شاهد با نمرات عالی به اتمام رساند. روح الله در ایام فراغت در امر به معروف و هیئات مذهبی شرکت می‌کرد دبیرستانش که تمام شد در کنکور سراسری شرکت کرد و رشته حسابداری پیام نور بابل قبول شد. سه ترم دانشگاه خواند و بعد دانشگاه افسری امام حسین (ع) اصفهان رتبه اول را آورد و برای تشویقش او را به مکه مکرمه اعزام کردند.

چه خصوصیت اخلاقی را در شهیدتان بارزتر از باقی خصوصیات دیده‌ بودید؟

احترام به والدین. بعد از ازدواج روح الله با دختردایی‌اش، آن قدر مشغله کاری داشت که در خانه استراحت نداشت و فرزندانش او را نمی‌دیدند. اما هر روز از محل کارش به من زنگ می‌زد و از حال و اوضاعم می‌پرسید و می‌گفت اگر مشکلی داری بیایم و رفعش کنم. من هم می‌گفتم فقط سلامتی شما را می‌خواهم پسرم. آخرین روزی که مأموریت داشت گفت: مامان باید برای عرض ادب بیایم و شما را ببینم. آخرین باری هم که از من خداحافظی کرد شهادت را در چهره‌اش دیدم. می‌خواست خداحافظی کند سرم را بوسید. قدش بلند بود خم شد صورتش را بوسیدم. ‌گفتم خدایا پسرم را به تو سپردم. در را باز کردم وقتی که رفت هر 10 متر برمی‌گشت و خداحافظی می‌کرد. به خواهرش گفتم پشت سر برادرت آب بریز. اما روح الله رفت و دیگر بازنگشت.

نحوه شهادتش چگونه بود و شما چطور از شهادت پسرتان باخبر شدید؟

به گفته همرزمانش، روح الله به اتفاق دو نفر از همرزمانش در مناطق مرزی بوده است که اشرار به سمت آنها تیراندازی می‌کنند و گلوله‌ای از پهلوی سمت راست به قلب پسرم اصابت می‌کند. دوستانش سعی می‌کنند آمبولانسی تهیه کنند اما او می‌گوید کاری انجام ندهید و در همین لحظه اباعبدالله الحسین(ع) را صدا می‌زند و به شهادت می‌رسد. 12 روز بعد از آخرین وداعمان، خبر شهادتش را آوردند. از وقتی خداحافظی کرد رفت پیرانشهر از شهرهای کردستان، پسرم فرمانده عملیاتی لشکر بود و 23 خرداد 94 به شهادت رسید.

شنیده‌ایم که پسرتان دیدار جالبی با مقام معظم رهبری داشته‌اند.

بله، روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود. از قرار آقا به او فرموده بود چه قد رعنایی داری. بچه کجا هستی؟ پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم. بعد حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست می‌کشند و به روح الله می‌گویند: «دانه بلند مازندران!» پسرم حقش شهادت بود. افتخار می‌کنم که شهید شده است و شهادتش را به مقام معظم رهبری تبریک می‌گویم. به اشرار و ضد انقلاب هم می‌گویم سربازان سید علی خامنه‌ای پیروزند. پسرم می‌گفت مادر اگر خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن دشمن خوشحال می‌شود.

تا به حال شده بود از شهادت برایتان بگوید؟

روح الله عاشق شهادت بود حتی به پسرش ابوالفضل می‌گفت سر نماز دعا کن من شهید شوم. شهادت را خیلی دوست داشت و عاقبت به آرزویش رسید. در مراسم شهید مدافع حرم حبیب الله‌پور از بابلسر که هنوز پیکرش دست داعشی‌هاست، پسرم به من می‌گفت مادر بعد از شهادتم مثل خانواده شهید حبیب الله‌پور صبوری کنید. هر دفعه به شوخی می‌گفت بعد از شهادتم مرا به زادگاهم کچب کلوا ببرید.

همسر شهید سلطانی

همسر شهید

شهید روح الله سلطانی مهر 81 با دختر دایی‌اش مریم حسن‌پور عقد می‌کند و خرداد 82 زندگی مشترکشان را شروع می‌کنند که حاصل این ازدواج، دو پسر10 و 8 ساله به نام‌های ابوالفضل و حسین است.

خانم حسن‌پور، شما هم از خصوصیات بارز اخلاقی همسرتان بگویید؟ تقیدش به مسائل مذهبی و تربیت فرزندان‌تان چگونه بود؟

روح الله آدم شوخ طبعی بود. در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود. بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقت‌هایی هم که در منزل بود به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد. از روز اول که به خواستگاری‌ام آمد گفت من فدایی رهبرم هر وقت رهبر دستور دهد جانم را فدایش می‌کنم. خیلی به مسائل مذهبی اهمیت می‌داد. در مراسم و هیئات شرکت می‌کرد. از 14سالگی پای ثابت هیئت‌ها بود. بچه‌هایمان را هم به هیئت می‌برد. بیشتر اوقات مأموریت بود. می‌گفت تربیت بچه‌ها با خودت است. بچه‌ها با یک تلفنش از او حساب می‌بردند.

آخرین خداحافظی‌تان چگونه رقم خورد؟

روز خداحافظی روح الله به من می‌گفت مواظب یادگارهایم باش. مواظب خودت باش و بعد خداحافظی کرد و رفت. ولی این دفعه خداحافظی‌اش طوری دیگر بود. چند روز بعد، صبح 24 خرداد94 بود که همسایه‌مان زنگ خانه را به صدا در آورد و گفت همکاران همسرم آمده‌اند تا به ما سربزنند. در بین صحبت‌هایشان گفتند آقا روح الله تیر خورده. همان لحظه از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم گفتم می‌دانم روح الله شهید شده و شما نمی‌گویید. به دنبال مادرش رفتم و سرکوچه‌شان دیدم فامیل‌ها همه جمعند. گفتم روح الله شهید شد. همسرم در تمام دوره‌های خدمتش جزو نفرات برگزیده بود. کشتی‌گیر علی امامی که مدال طلا گرفته بود برسر مزارشهید روح الله سلطانی آمد و مدالش را تقدیم همسر شهیدم کرد. آن روز به همسرم گفتم ببین این بار نیز اول شدی و برای ما افتخار آوردی.

گفتگو از زینب محمودی عالمی

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما