به گزارش بهارانه؛به گزارش خبرنگار تابناک در استان همدان، در بسیاری از خانهها دیگر صدای خنده نمیآید. قاب عکسهای قدیمی هنوز بر دیوار است، اما نگاهها سرد و صداها خاموشاند. زن و مردی که روزی با عشق، همسفر یک مسیر شدند، اکنون فقط در یک سقف مشترک نفس میکشند، بیآنکه روحشان همخانه باشد. طلاق، دیگر همیشه با حکم دادگاه و مُهر دفترخانه نیست؛ گاهی از سالها پیش جاری شده، بیصدا، بیجنجال، در نگاههایی که رد میشوند و لبخندهایی که دیگر از دل برنمیخیزند.
طلاق عاطفی، زخمی است که نه فریاد دارد و نه مرهم. پدیدهای که در سکوت، بنیان خانوادهای را میخورد؛ همانجایی که باید مأمن آرامش باشد، اما بدل شده به صحنهای از اجبار، تظاهر و فرسودگی. در این خانهها کسی نمیرود، اما هیچکس هم «میماند» نه از عشق، بلکه از ترسِ نداشتن پناه. زن میماند برای فرزند، مرد میماند برای آبرو، و عشق در میان این مصلحتها میمیرد.
کارشناسان معتقدند طلاق عاطفی، خطرناکتر از جدایی رسمی است؛ زیرا بیآنکه دیده شود، نسلها را آلوده میکند. کودکی که هر روز شاهد بیمهری والدین است، در ذهن خود تصویری از عشق میسازد که بوی خستگی میدهد. او شاید در آینده ازدواج کند، اما نه برای عشق؛ برای پر کردن خلأیی که در کودکی تجربه کرده است.
در جامعهای که گفتگو فراموش شده و احساسات در پشت مشغلهها خاک خوردهاند، دلها آرامآرام از هم فاصله میگیرند. همسری که روزی راز دلش را به دیگری میگفت، حالا ناخواسته از او پنهان میشود. نگاهها از هم میگریزند، وعدهها گم میشوند و عادت، جای عشق را میگیرد.
درمان این زخم، بازگشت به گفتگوست؛ بازگشت به فهم، به مهربانیهای ساده، به شنیدن بیقضاوت. هیچ رابطهای یکشبه فرو نمیپاشد، همانطور که هیچ عشقی یکشبه نمیمیرد. اما گاهی سکوتهای طولانی، سردتر از هر فریادیاند و فاصلههایی که از دلها آغاز شدهاند، با هیچ سلامی پر نمیشوند.
شاید وقت آن رسیده دوباره بیاموزیم که «دوست داشتن» تنها گفتنِ کلمهای نیست، بلکه هنری است برای ماندن با دل، نه صرفاً در یک خانه.
گزارش: علی حیدری