به گزارش بهارانه به نقل از نافع ، روستایی به معنای «شیشه غم»، در سفر با جمعی از خبرنگاران و عکاسان گروه جهادی منتظران خورشید به شهرستان نیکشهر استان سیستان و بلوچستان، پس از گذر از جادههای خاکی کوهستانی و دیدن نخلهایی که نشان از استقامت مردم منطقه دارد، به روستای «شگیم» رسیدیم.
وقتی درباره اسم شگیم و معنای آن «شیشه غم» فکر میکنی، این اسم خیلی با اخلاق و ویژگیهای مردم سنخیت ندارد، مردمی در نهایت سخاوت به معنای واقعی کلمه، به ویژه طاهره، سلیمه، طوبی و مریم از دختران باصفای شگیم؛ سلیمهای که با دیدن مهمانان به سراغ مادرش رفت و به او خبر داد؛ مادری که ما را مهمان منزلش کرد و زمانی که میخواستیم از در اتاق وارد شویم، گفت: «بر ما منت گذاشتید که آمدید، با کفش بیایید روی فرشهایمان...» فرشهایی که از حصیر بود.
اما اسم شیشه غم چه میتواند باشد؟! تنهایی، محرومیت یا فراق...
شیشه غم، گاهی آدم را یاد اشکهای مادران و فرزندان قد و نیم قد شهدای این خطه میاندازد، مادرهایی که سالهاست اشکشان خشکیده، همسرانی که همیشه بغض تنهایی گلویشان را میفشرد، بچههایی که به سختی بزرگ شدند و منتظر بودند خون پدر مظلومشان از اشرار ظالم گرفته شود.
کاش میشد شیشه غم را فراموش نکنیم در خاطراتمان. شیشهغم را که در آن فرزند شهید «خدابخش درزاده» به دلیل کمبود امکانات بهداشتی دچار بیماری کبدی شد و با این عالم وداع گفت، اگر پدرش بالای سرش بود، این بچه به این روز میافتاد، چگونه میخواهیم جواب خدابخش را بدهیم، خدابخشی که برای همین سرزمین، آرمانهایش و مردمش جانش را فدا کرد.
شگیم طی سالهای 72 و 73 بارها مورد حمله اشرار ضدانقلاب قرار گرفته، مردم این خطه مقاومت کردند و شهید دادند، این روستا 9 شهید دارد، 7 شهید مبارزه با اشرار و 2 شهید ترور.شگیم روستایی است که پایگاه مقاومت بسیج دارد و به نسبت جمعیت روستایی تعداد زیادی شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است، حتی برخی از خانوادهها دو سه شهید دارند و در کنار کشیدن درد فراق به آن افتخار میکنند.
وقتی به همراه سایر خبرنگاران و مهدی حدادی رئیس بنیاد شهید نیکشهر پای درد دل مادران و فرزندان شهدا نشستیم، مادری از تنهایی خود میگفت، دختری از موفقیتهایش و حسرتهایی که بر دل دارد...
* مادری که تنها فرزندش را در راه اسلام داد
مریم درزاده مادر شهید «حاجی درزاده» است؛ «حاجی» تنها فرزند این مادر بود که در حین خدمت سربازی طی مقابله با عملیات تروریستی اشرار در 18 سالگی به شهادت رسید. او میگوید: فرزندم در راه اسلام و دفاع از مردم قدم برداشت و 19 سال پیش در همین راه هم به شهادت رسید.
* حسرتهایی که ما فرزندان شهدا کشیدیم
شهید بسیجی «علیبخش درزاده» هم یکی دیگر از شهدای این روستا است؛ وی در سال 1352 در روستای هیچان از توابع بخش مرکزی نیکشهر در خانواده چهار نفره به دنیا آمد، پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود؛ شهید درزاده تا کلاس سوم ابتدایی تحصیل کرد و به دلیل محرومیت به همراه پدرش به کشاورزی پرداخت؛ وی در 19 سالگی ازدواج کرد و صاحب یک فرزند پسر شد، علیبخش از همان ابتدای انقلاب، وارد بسیج عشایر شد و بعد از عضویت در تیپ 4 سلمان ایرانشهر به نظام جمهوری اسلامی خدمت کرد و سرانجام در سال 1373 در منطقه «جلگه چاههاشم» ایرانشهر طی عملیات تعقیب اشرار به همراه چندین تن از همراهان به درجه شهادت نائل شد؛ شهیدان بسیجی «خدابخش و عیسی درزاده» نیز در همین عملیات مبارزه با ضدانقلاب به شهادت رسیدند.
اسماء درزاده فرزند شهید «خدابخش درزاده» میگوید: 4 ساله بودم که پدرم به شهادت رسید، از او خاطرهای به یاد ندارم، بدون پدر، بزرگ شدیم؛ اگر در مدرسه پدرمان را میخواستند، فقط حسرت میخوردیم، برای ادامه تحصیل به نیکشهر رفتم و اکنون معلم مدرسه روستای «شگیم» هستم.
اینجا حدود 57 دانشآموز دارد؛ بچههای برای تحصیل در مقطع راهنمایی به روستای «هیچان» میروند، برخی از بچهها هم ترکتحصیل کردند و به مدرسه نرفتند.
شهید بسیجی «پیربخش غلامی» نیز از روستای شگیم بوده، او متولد 1328 است و در روز دهم دیماه 1373 در منطقه «جلگه چاههاشم» ایرانشهر توسط اشرار به شهادت رسید؛ از وی 8 فرزند به یادگار مانده است.
شهید بسیجی «عیسی درزاده» در سال 1332 در روستای کچک که بخش مرکزی نیکشهر در خانواده تهیدست به دنیا آمد، پدرش کشاورز بود، وی به دلیل محرومیت نتوانست درس بخواند، قبل از خدمت سربازی با همراه پدرش کشاورزی میکرد که پس از پایان دوره سربازی ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند است و در ازدواج دومش نیز صاحب چهار فرزند شد.
عیسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت 5 سال به عنوان بسیج عشایر خدمت کرد و سرانجام در 5 آبان 1366 در حوالی روستای «پیپ» به دلیل درگیری با اشرار مسلح و ضدانقلاب به شهادت رسید.
* نگذارید «شیشه غم» شکسته شود
شیشهغم در گاهی دیگر آدم را یاد تنهایی مردم و غبارهایی که بر روی شانههایشان نشسته میاندازد، مردمی که میخواهند تعالی یابند، مردمی که میخواهند بایستند؛ ای کاش نگویند این روستا بدون مشکل است و ای کاش دستهایی باشد که آنها را یاری کند...
آخر مردم این روستا تنها هستند، فراموش شدهاند، در کوچه پس کوچههاشان از سنگفرشهایی که ما روی آن در کوچههایمان راه میرویم، خبری نیست؛ از وسایل بازی برای کودکان، از هزار و یک امکان آسایش و تفریح، زمین فوتبال یا والیبال، حتی این روستا از امکاناتی برای سرگرمی، ورزش و بازیهای بچهها برخوردار نیست، اینجا محروم است، بچههایی از سرزمین ما؛ کاش میشد شیشه غم را فراموش نکنیم...
* روستای شگیم دارای آبشارهای متعدد در انتظار آبرسانی
روستای شگیم به فاصله 28 کیلومتری مرکز شهر نیکشهر قرار دارد این روستا به دلیل داشتن آبشارهای و آب روان در تمام فصول سال در رودخانه یکی از مناطق مهم تفریحی و گردشگری در جنوب استان است، حیف است که مردمان این روستا با گالن و دبه بر دوش آب حمل میکنند، مردم این روستا و بیشتر روستاهای منطقه به دلیل استفاده از آب آلوده به بیماریهای گوارشی و کلیوی دچار هستند.
صدای سکوت را در این روستا میشنوی، از در و دیوارها پیداست که مردم خودشان خانههایشان را با سنگ و خشت و گِل ساختهاند، گاهی در کنار خانههایی با مصالح ساختمانی، کپرهایی دیده میشد که مردم دور آن حلقه زده بودند؛ چراکه هنوز هم مردم به کپرهایی که یادگار آبا و اجدادیشان است، وابستگی دارند.
زنان این روستا علاوه بر انجام کارهای منزل، پخت غذا، پخت نان، بچهداری و همسرداری، در اوقات فراغت لباسهای خود و دخترانشان را با رنگهای متنوع سوزندوزی میکنند، مردها هم شغل دامداری و کشاورزی را پیشه خود قرار دادند اگر چه زنان در این کار نیز همسرانشان را تنها نمیگذارند.
طوبی درزاده یکی از دانشآموزان اول دبیرستان روستای شگیم است، وی برای ادامه تحصیل به «هیچان» میرود که حدود 15 دقیقه باید مسیر طی کند تا به مدرسه برسد، او میگوید: معدل من 18 و 96 صدم است، 18 دانشآموز دختر و پسر هستیم که با دو ماشین جداگانه به مدرسه میرویم، در مدرسه دخترها و پسرها تفکیک هستند.
شوهرخاله و شوهرخواهر طوبی، در حین خدمت سربازی در مبارزه با اشرار ضدانقلاب به شهادت رسیدند، او از اینکه از نزدیکان شهداست افتخار میکند و دیدار با همسر شهیدان روستا را در برنامههای خود قرار داده است.
پدر طوبی کشاورز است، طوبی 15 ساله هم در کشاورزی استعداد دارد چراکه در کنار خانهشان باغچهای با میوههای مختلف از جمله بوته «آلوئهورا» پرورش داده است؛ او میگوید: در اینجا از «آلوئهورا» به عنوان داروی گیاهی برای درمان درد معده استفاده میشود.
طوبی در ادامه درخصوص حضور جهادگران در این روستا گفت: نیروهای جهادی به این روستا آمده و کارهای هنری و تفریحی به ما یاد دادهاند، لباسهایمان را خودمان میدوزیم.
اهالی روستا میگویند: قبل از پیروزی انقلاب این روستا خیلی محروم بود، جهاد سازندگی بین روستای شگیم بالا و شگیم پایین سیلبند ساخت؛ در حال حاضر مشکلات داریم که امیدواریم حل شود؛ آب این روستا از منبع به خانههایمان منتقل میشود؛ کپسولهای گاز پر شده را از نیکشهر برای ما به قیمت 6 هزار تومان میآوردند و حدود یک ماه از آن استفاده میکنیم، قبض پول آب هم هر نوبت 3 ـ 4 هزار تومان برای هر خانواده میآید، متأسفانه خانه بهداشت است اما رسیدگی خوب نیست و بیماریها را به خوبی تشخیص نمیدهند، قیمت برخی از مواد غذایی مصرفی دو برابر به دست ما میرسد، با توجه به اینکه اکثر مردم دامدار هستند، کثراً غذای ما آبگوشت است.
مردم این روستا و منطقه در بحث ازدواج به خریدن طلا و جواهر از طرف داماد برای عروس خیلی اهمیت میدهند؛ گلنساء یکی از اهالی روستا که 3 سال است ازدواج کرده، میگوید: شوهرم کارگر است، ماهیانه 200 هزار تومان حقوقش است، 19 سالگی ازدواج کردم، در عروسیهای ما داماد موظف است 20 تا 27 مثقال طلا برای عروس هدیه بگیرد.
وقتش رسیده بود که از روستا بیرون برویم؛ از بچهای که تازه راه افتاده بود و روی سنگریزهها پابرهنه راه میرفت، تا دختر و پسر 15 ـ 16 ساله برای بدرقه راهمان آمدند، بچههای قرارگاه محرومیتزدایی شهید شوشتری هدایای مختلفی را برای بچههای روستا در نظر گرفته بودند، یکی از پسر بچهها که با شرم خودش را به دیوار خشتی خانهای تکیه زده بود، گفت: «کاش از شهر برای ما توپ فوتبال هم میآوردید تا بازی کنیم!»، با بغضی در گلو از این روستا هم گذر کردیم و ای کاش میشد شیشه غم را فراموش نکنیم...
دیدگاه شما