حلقهی انحرافی اخیراً با مانور بر روی مسئلهی ولایت فقیه و القاء شبهاتی پیرامون آن سعی دارد که تلقی صحیح از این مسئله را عوض کرده و قرائت جدیدی از آن ارائه دهد. مقالهی پیش رو ادلهای است بر رد این نگرش انحرافی.
«ولایت فقیه» مسئل های است که از ابتدای انقلاب اسلامی ایران و در ادوار مختلف، تفسیرهای متعددی از آن ارائه شده است؛ اما چند سالی است که توسط یک جریان خاص که در بدنهی قدرت اجرایی کشور قرار دارد، تفسیر به ظاهر تازهای (!) از این مسئله ارائه شده و میشود. مدافعان این تفسیر، علیرغم مخالفتهای سریع، آشکار و چندین باره با اوامر ولی فقیه، سعی میکنند به لحاظ نظری خود را مدافع و دلسوز ولایت فقیه معرفی کنند و در مقابل، حتی دیدگاههای مخالف را مخرب و تباهگر اصل ولایت فقیه میدانند.
بر اساس این تفسیر، ولایت فقیه نه در قالب یک مسئلهی فقهی، حقوقی و قانونی، که باید در ظرف امور اخلاقی و عرفانی طرح گردد. به عنوان نمونه، سایت «roshanaee.ir» که یکی از مروجین اندیشههای این جریان است و معتقد است که اگر اندیشههای این جریان آشکار شود، «همگان آن را خواهند پذیرفت» آورده است: «اشتباه مدافعان ولایت فقیه، دقیقاً در همین جاست که خود را وارد بحث حق و تکلیف کردهاند و کوشیدهاند معادل بحث از حق منتخب مردم، از حق ولی فقیه دفاع کنند.» این پایگاه اینترنتی میافزاید: باید که از «بحث¬های خشک و اختلافبرانگیز حقوقی» پرهیز کنیم و «نباید بحث های حقوقی را دربارهی ولایت فقیه طرح کرد»؛ چرا که طرح این مسئله از منظر حقوقی و فقهی «ولایت فقیه را به یک فرماندهی نظامی تقلیل می¬دهد» و موجب دیکتاتوری معرفی کردن مسئلهی ولایت فقیه و موجب «خراب کردن یک مقولهی زیبای تربیتی و عرفانی(!)» خواهد شد و این «جز اثر معکوس، ثمرهی چندانی» نخواهد داشت.
در این دیدگاه، «ولی فقیه، نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و باید دل¬ها را به سمت او هدایت کند.» لذا فقیه، به خودی خود حق اعمال ولایت ندارد، بلکه «حب و تولی ولی از سوی مردم، شرط اعمال ولایت است.» در نتیجه، اگر مردم به هر دلیلی علاقهمند به ولی نباشند، وی حق اعمال ولایت نخواهد داشت. بنابراین ولی و پیروان ولایت باید سعی کنند حب و علاقه میان مردم و ولی ایجاد کنند و نه به دنبال اعمال ولایت باشند، زیرا اساساً «این قدرت اعمال نمی¬شود، مگر جامعه به آن درجه از حب ولی برسد که موجبات زدگی آنها را فراهم نکند.» خلاصهی سخن اینکه «جنس رابطهی مردم با ولی از جنس قانون نیست.»[1]
دربارهی چنین تفسیری از ولایت فقیه نکاتی قابل ذکر است:
1. مهمترین نکته این است که آیا مسئلهی ولایت فقیه در ذات خود یک مسئلهی عرفانی و اخلاقی است یا مسئلهای راجع به حکومت و سیاست است؟
آنچه ما از سابقهی بحث ولایت فقیه، دست کم در متون و آثار امام خمینی (رحمت الله علیه) به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی در دست داریم، این است که این مسئله مربوط به مسئلهی حکومتداری و اجرای قوانین است. شاهد اینکه ایشان این بحث را نه در کتب عرفانی و اخلاقی، که در خلال کتب فقهی طرح نمودهاند؛ چنان که سایر فقیهانِ عارف یا فقیهانِ فیلسوف یا فقیهانِ اخلاقی نیز در متون فقهی خود این بحث را طرح نمودهاند و نه در آثار غیرفقهی.
اساساً مسئلهی ولایت در آثار عرفانی و بعضاً اخلاقی ربطی به مسئلهی ولایت فقیه ندارد؛ وگرنه ولایت فقیه نامیده نمیشد، بلکه میبایست ولایت عارف یا ولایت اخلاقی گفته میشد. آیا پذیرفتنی است که به راحتی همهی علمایی را که مباحث ولایت فقیه را در آثار فقهی و نه عرفانی و اخلاقی طرح کردهاند خطاکار بدانیم و به راحتی نظر دهیم که «نباید بحث¬های حقوقی را دربارهی ولایت فقیه طرح کرد»؟
2. ولایت در مسئلهی ولایت فقیه به معنای «حکومت و اجرا و اداره است»[2] به همین جهت است که به تعبیر امام خمینی، «همین ولایتی که برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست، برای فقیه هم هست.»[3] به همین سبب، امام خمینی (رحمت الله علیه) به کسانی که گمان میکنند در زمان غیبت کسی نمیتواند ولایت داشته باشد با این توجیه که کسی غیرمعصوم مقام و منزلت معصوم را ندارد، این گونه پاسخ میدهند که «مسئله، مسئلهی مقام معنوی و عرفانی و مانند آن نیست تا گفته شود که بعد از معصومین کس دیگری ولایت ندارد. مسئله اجرای احکام الهی است و این زمان معصوم و غیرمعصوم ندارد.»[4] در واقع مسئلهی ولایت فقیه این است که شخص اسلامشناس که واجد صلاحیتهای لازمه است، مأمور و موظف است در زمانی که دسترسی به معصوم میسر نیست، قوانین و فقه اسلام را در جامعه به اجرا درآورد. ولایت فقیه را باید ولایت فقه و قوانین الهی در جامعه دانست. لذا ولایت فقیه بالذات مسئلهی حکومتی و اجرایی است و نه اخلاقی یا عرفانی.
3. به همین جهت است که در جامعه، به هیچ وجه یک کارشناس یا عالم اخلاقی یا عرفانی، از این دو حیث ولایتی بر امور اجتماعی مردم نخواهند داشت. چنان که اگر فقیهی جامعالشرایط یافت شود که اسلامشناسی واقعی باشد و بر دانش فقه و اهل عدالت و تقوا و تدبیر و سیاست لازم در مدیریت جامعه مسلط باشد، قطعاً وی صلاحیت ادارهی امور اجتماع را خواهد داشت، ولو اهل عرفان یا اهل ظرافتهای اخلاقی نباشد؛ چرا که در مدیریت جامعه، دقایق عرفانی و ظرافتهای اخلاقی شرط کمال است و نه شرط لازم.
4. گفته شد که جایگاه ولی در نظام ولایی اجرای احکام الهی است. در اینجا باید دقت شود که اتفاقاً همان احکام الهی است که اگر به خوبی اجرا شود، موجب رشد و بالندگی و هدایت جامعه خواهد شد. در آن صورت، ترس از مباحث حقوقی دربارهی ولایت فقیه بیمورد خواهد بود. به تعبیر دیگر، اینکه گمان شود «طرح مباحث ولایت فقیه در قالب مباحث حقوقی، خشک و مستلزم تفکر دیکتاتوری دربارهی ولایت فقیه است» تصوری ناشی از نشناختن قوانین اسلامی است. قوانین اسلامی در ماهیت و ذات خود، موجب تربیت انسانهاست. اگر در جامعهی اسلامی و به دست انسانی عادل و اسلامشناسی مدبر، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و دهها و صدها مورد دیگر، از جمله احکام حکومتی و اولیه و ثانویه و... آن گونه که اسلام میخواهد پیاده و اجرا شود، قطعاً همانها رشد و تعالی جامعه را موجب خواهند شد.
اینکه گمان شود «طرح مباحث ولایت فقیه در قالب مباحث حقوقی، خشک و مستلزم تفکر دیکتاتوری دربارهی ولایت فقیه است» تصوری است که ناشی از نشناختن قوانین اسلامی است. |
بنابراین قطعاً باید مسئلهی ولایت فقیه به لحاظ فقهی و حقوقی، که در غایت خود، رشد و تعالی جامعه را در پی دارد، پیگیری شود. مضافاً بر اینکه همین قواعد سختگیرانهی فقهی و حقوقی است که اجازه نمیدهد بر رأس جامعهی اسلامی، انسانی دور از اخلاق و فضیلتهای اخلاقی قرار گیرد. اینکه باید در عصر غیبت، نزدیکترین شخص به معصوم در جایگاه زعامت قرار گیرد، به خوبی حساسیت فقه اسلامی در ترویج فضیلتها و اخلاق را میرساند. وانگهی در سیستم فقهی اسلامی، بر خلاف نظامهای سیاسیحقوقی متعارف، امور اخلاقی والی بسیار سختگیرانهتر است تا بهترینها، امام و هادی جامعه قرار گیرند. به عنوان مثال، امام خمینی صریحاً دربارهی ولی فقیه میفرمودند: «اگر یک گناه صغیره هم بکند، از ولایت ساقط است.»[5] یا «یک کلمهی دروغ، او را از عدالت مىاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت مىاندازد.»[6] آیا چنین انسانی میتواند در جهت رشد و تعالی جامعه حرکت نکند؟
5. اینکه در نظام ولایی، ولی فقیه بر دلها حکومت میکند سخن درستی است، اما این تمام حقیقت نیست. حقیقت این است که ریختشناسی جامعه نشان میدهد هیچ گاه تمامی افراد جامعه یکدست قلباً مطیع امر حاکم نخواهند شد. حتی در حکومت پیامبر یا امیرالمؤمنین نیز به شهادت قرآن و تاریخ، منافقین حضور جدی دارند؛ آنها که خطرشان اتفاقاً بیشتر از کفار و معاندین بیرونی است و هیچ گاه قلبشان با پیامبر و ولی مسلمین نیست و نخواهد بود. اکنون باید پرسید در چنین شرایطی، آیا حاکم باید تنها بر قلبها حکومت کند؟ به نظر ما حاکم اگر مُرّ قانون و اسلام را اجرا کند، قلبها نیز عموماً (و نه صد درصد) به حاکم متمایل خواهد شد، ولی این مهم باید از مسیر اعمال ولایت باشد و نه صرفاً بیان گزارههای اخلاقی.
6. آیا در زمانهی امام حسین (علیه السلام) ایشان به دنبال جذب قلوب بود یا به دنبال نجات اسلام؟ بدیهی است در آن زمان، مردم علیه امام زمانشان شوریدند و حتی با اینکه قلبشان چه بسا با امامشان بود، اما به یاری نشتافتند و بلکه امام را به شهادت نیز رسانیدند. آیا در سه جنگ جمل، صفین و نهروان ـکه اتفاقاً معاندین در ظاهر مسلمانِ تحت حاکمیت نظام اسلامی بودندـ حضرت توانست قلب آنها را جذب کند؟ یا اگر در جنگ صفین، حضرت به حکمیت تن داد، به سبب جذب قلوب بود؟ سادگی است اگر گمان کنیم حضرت به دنبال جذب قلوب این همه جنگ به پا داشته است. خود خداوند متعال دربارهی قرآن چنین نظری ندارد. خداوند متعال میفرماید وقتی قرآن را نازل میکنیم، موجب میشود مؤمنین، یعنی کسانی که خواستار هدایتاند، بهرهمند شوند؛ اما مخالفین نه تنها قلبشان جذب نمیشود، که همین قرآن که نور است سبب خسارت و خذلان آنها خواهد شد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا»؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مایهی درمان و رحمت است از قرآن نازل مىکنیم و [این قرآن] ستمگران را جز زیان نمىافزاید (اسراء: 82).
حقیقت ولایت و حکومت اسلامی هم چنین است. به همین سبب است که خداوند متعال از مردم اطاعت از حاکم را طلب میکند و از آنها میخواهد که مطیع پیامبر باشند.[7] به هر جهت، سیرهی اهل بیت نشان میدهد حکومت بر قلبها کافی نیست؛ چرا که اولاً امکان جذب تمامی قلوب امری ناشدنی است و ثانیاً در امر حکومتداری، مانند مسئلهی قضاوت، به هر حال بخشی از انسانها نه تنها قلبشان با حکومت نخواهد بود، که مانع انس میان حکومت و مردم خواهند شد. به همین جهت است که حاکم اسلامی در عین حال که موظف است ملتزم به اخلاق باشد، باید مرّ قانون را اجرا کند.
حاکم اگر مُرّ قانون و اسلام را اجرا کند، قلبها نیز عموماً (و نه صد درصد) به حاکم متمایل خواهد شد، ولی این مهم باید از مسیر اعمال ولایت باشد و نه صرفاً بیان گزارههای اخلاقی. |
7. باید توجه داشت به بهانهی اینکه حاکم و ولی فقیه باید قلوب را جذب کند، نمیتوان از اطاعت حاکم سر باز زد. چنان که دربارهی پدر و مادر یا هر دستگاه مدیریتی خرد و کلان نمیتوان به بهانهی اینکه آنها باید مهربان باشند، از فرمانشان سرپیچی نمود. متأسفانه این همان امری است که جریان حاشیهساز دولت (حلقهی انحرافی) سعی میکند پشت تفسیر اخلاقی از ولایت فقیه، به فرامین و خواستههای ولایت فقیه بیتوجهی کند و با علم اخلاق، قوانین را ذبح نماید.
8. سخن آخر اینکه از ابتدای انقلاب تا کنون جریانهای مختلفی سعی کردهاند عدم تبعیت خود از ولایت فقیه را با بهانههای متعدد توجیه نمایند؛ روزگاری با بهانههایی چون توسل به «آزادی»، «مردم»، «خرد جمعی»، «قانون اساسی» و اکنون با توسل به مسئلهی اخلاقی بودن فقیه. همهی این جبههگیریها در یک امر همداستاناند و آن اینکه ولی فقیه نباید دخالت در امور کند. آیا به راستی ولایت فقیه مخالف این امور است؟ یا اینکه یک اصل روانشناختی است که میگوید برای از بین بردن یک نقطهی مثبت، امر مثبت دیگری را در برابر آن علم کنید و وانمود نمایید که این دو متعارضاند. چنان که روزگاری مسئلهی شورا در برابر ولایت قرار گرفت و جریان اسلام به انحراف کشیده شد، در انقلاب اسلامی نیز دائماً مؤلفههای دینی و ارزشی در برابر ولایت قرار داده میشود تا ولایت به زیر کشیده شود؛ در حالی که آزموده را آزمودن خطاست.
پینوشتها:
[1]. http://roshanaee.ir/news/1076
[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 51.
[3]. همان، ص 52.
[4]. همان، ص 51.
[5]. امام خمینی، صحیفهی امام، ج 11، ص 306.
[6] . همان، ج 11، ص 465.
[7]. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» (نساء: 59)
حجتالاسلام حسنعلی سلمانیان»/ عضو هیئت علمی پژوهشگاه اندیشهی سیاسی اسلام و دانشآموختهی فقه و دکترای مبانی نظری اسلام
منبع: فارس
دیدگاه شما