به گزارش بهارانه به نقل از شبکه اطلاع رسانی دانا، ساناز.میم فرزند امیر متولد ۱۳۵۸ در تهران او از روزهای تنهایی میگوید که تنها ۹ سال داشت او امروز جوان ۳۴ ساله ای است که معتقد است فرقه رجوی خانواده خیلی ها را نابود کرد و باید دادگاه جنایات مسعود و مریم رجوی تشکیل شود. همچنین سران سازمان مجاهدین باید در یک دادگاه بین المللی محاکمه شوند تا به سزای اعمال خود برسند.برای رعایت مسائل حفاظتی و خوی حیوانی منافقین که ممکن است آسیبی به این جوان برسانند از معرفی نام کامل وی معذوریم.
پدر ساناز بعد از اقدام مسلحانه ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ به همراه خانواده از ایران خارج شد. ۴ ماه در ترکیه بود و بعد به کمک یکی از دوستانش به ایتالیا رفت و در این مدت در یک شرکت ساختمانی به کار مشغول شد. ساناز از آبان ۱۳۶۰ تا کنون در ایتالیا سکونت دارد او به سال های ۱۳۶۶ اشاره میکند که پدرش توسط سازمان منافقین فراخوان شد. دو جلسه در ایتالیا ، سفر به عراق و حضور در اردوگاه اشرف ، مصاحبه کوتاه با ساناز و بیان خاطرات از طرف او گرچه برای هر انسانی ناراحت کننده است ولی بیان واقعیاتی است که ممکن است ده ها خانواده گرفتار آن شده باشند.
خانم ساناز شما فرزند چندم خانواده هستید؟
من خواهر و برادر ندارم و تک فرزند خانواده هستم.
زندگی خارج از ایران چگونه بود تجربه زندگی درایتالیا خوبه؟
من زمانی که در ایران بودم تنها ۲ سال داشتم و خاطره ای از آن روزها ندارم ، در اینجا ما حدود ۸ ماه در یک خانه کوچک زندگی میکردیم تا اینکه پدرم با کمک یکی از دوستانش توانست در یک شرکت ساختمانی کار پیدا کند.کلا من ایتالیا را دوست ندارم چون در اینجا خانواده ام را از دست دادم و زندانی شدم.
چرا زندانی شدید؟
خیلی مفصل است، به دلیل فروش مواد مخدر …
از پدر و مادرت بیشتر بگو چه خاطره ای از آنها دارید؟
من دقیقا یادم هست خرداد ۱۳۶۷ بود پدرم به خانه آمد و با مادرم در خصوص یک اتفاق بزرگ صحبت می کرد. آن روزها بعضی وقت ها تلویزیون ایتالیا صحنه هایی از جنگ را نشان می داد من آن موقع ۹ سال داشتم ولی هنوز مدرسه نمیرفتم و مادرم در خانه با من خواندن و نوشتن کار می کرد در همسایگی ما پیرزنی بود که تنها هم بازی من بود و چون ما در یک محله پایین دور از شهر زندگی می کردیم و هیچ همبازی و دوستی نداشتم. یادم هست که پدرم میگفت کار رژیم (جمهوری اسلامی) تمام شده است و سازمان در یک عملیات گسترده می خواهد تهران را فتح کند و به من اطمینان داد که خیلی زود برخواهند گشت و من را با خودشان به ایران خواهند برد.
مادرم اول موافق نبود پدرم را همراهی کند ولی پدرم مدام تکرار می کرد که بعد از آزادی ایران! من استاندار یا شهردار خواهم شد.همیشه یادم هست و از خاطرم نمی رود که پدرم با خوشحالی می گفت: استاندار یا شهردار خواهم شد… مادرم به اصرار پدرم آماده شد که به عراق بروند به من می گفت که زود برخواهد گشت و از من قول گرفت در مدتی که نیستند فقط خانه پیرزن باشم و به او در کارهای خانه کمک کنم. روزها از نبود پدر و مادرم گذشت و هیچ خبری از آنها نشد ، بدترین سالهای عمرم سالهای تنهایی و بغضم بود که زندگیام را نابود کرد بعد از یک سال متوجه شدیم پدر و مادرم در آن عملیات کشته شدند.
وقتی فهمیدید پدر و مادرتان کشته شدند چه حسی داشتید؟
خیلی حس تنهایی داشتم بی کسی رنجم می داد دنبال یک سر پناه بودم همیشه دنبال این هستم از مریم و مسعود انتقام بگیرم.دوست دارم با مسلسل هر دو تای آنها را بکشم آنها زندگی مرا نابود کردند ، همسایه ما پیر زنی بود که من ۷ سال پیش او بعد از مرگ پدر و مادرم زندگی کردم .نوجوان ۱۶ ساله ای بودم که در این شرایط پیر زن به دلیل کهولت سن و بیماری فوت کرد از آن روز به بعد هیچ پناهی نداشتم به دنبال کار در رستوران ها بودم اما هیچ کس به یک دختر ضعیف کار نمیداد برای همین رفتم سراغ خرده فروشی مواد مخدر…
چرا مواد مخدر؟
خیلی دنبال کار می گشتم و کار مناسبی پیدا نکردم وقتی پدر و مادرم را از دست دادم به دلیل اینکه حامی مالی نداشتم به اجبار تن به خرده فروشی مواد مخدر دادم چون زحمت کم و سود خوبی داشت. در میلان بعد از یک سال دستگیر شدم و ۳ سال در زندان بودم و بعد از آزادی از زندان تازه به دنبال کار گشتم تا اینکه در یک رستوران بزرگ مشغول به کار شدم و الان با آینده ای مبهم زندگی می کنم.
هیچ حسی ندارم و فقط زندگی می کنم چون زنده هستم و اوضاع خوبی ندارم تنها امیدم برای زنده بودن این است که روزی بتوانم با مسلسل مریم و مسعود رو به درک بفرستم این دو نفر زندگی خیلی ها رو نابود کردند آنها در ایران نسل کشی کردند و به کمک کشوری رفتند که به ایران تجاوز کرده بود گر چه من با جمهوری اسلامی رابطه خوبی ندارم ولی وطنم رو دوست دارم و هیچ وقت حاضر نیستم وطن فروش باشم چیزی که مریم و مسعود ثابت کردند که خائن و وطن فروش هستند این دو نفر حاضرند برای برآورده شدن خواسته ای خودشان جهان رو به آتش بکشند اینها انسان نیستند و خوی حیوانی دارند.
پیامت برای وطن چیست؟ دوست داری برگردی ایران و زندگی کنی؟
من وطنم رو دوست دارم و همیشه عاشق ایرانم و اگر روزی کسی خیال تجاوز به ایران را داشته باشد من هم برمی گردم و اسلحه میگیرم و میجنگم خیلی هم دوست دارم برگردم ایران و توی ایران بتوانم کاری داشته باشم و زندگی کنم اما وقتی برمی گردم ایران که حیوان های وحشی رو به سزای کارهاشان رسانده باشم من هیچ وقت از کارهایی که پدر و مادرم کردند خوشحال نیستم آنها خام گفته های رجوی شدند.
من تحقیقات گسترده ای کردم و خانواده های زیادی مثل ما در خارج از کشور هستند مطمئن هستم آنها هم مثل من به دنبال انتقام از رجوی هستند تنها آرزوی من این است که مریم و مسعود خار از دنیا بروند و التماس کنند که از مرگ رها شوند من دوست دارم خودم از این دو نفر انتقام بگیرم.
خانم ساناز از اینکه وقت خودتون رو در اختیار ما گذاشتید متشکریم.
دیدگاه شما