2. شهريور 1392 - 6:53   |   کد مطلب: 5482
نویسنده مطلب دکترای مکانیک دارد و در آمریکا کار می کند . طی یکسال گذشته تجربیات خود را از مسافرت و زندگی در آمریکا در وبلاگ خود نوشته است.

به گزارش بهارانه آنچه در پی می خوانید برگرفته از وبسایت " یک ایرانی در آمریکا " است .

این مطلب درباره برنده شدن در لاتاری گرین کارت آمریکا نوشته شده است

چند هفته پیش یکی از دوستان که در لاتاری گرین کارت برنده شده بود، با من تماس گرفت و دنبال توصیه و پیشنهاد بود برای جمع و جور کردن کارها در ایران و مهاجرت به آمریکا. از وضع زندگیش که در ایران پرسیدم، گفت متاهل است و شاغل با درآمدی مناسب. چنیدین سال پیش از دانشگاه بیرون آمده بود و آمادگی ذهنی لازم برای ادامه تحصیل را نداشت، اما همچنان پافشاری میکرد که میخواهد فوق لیسانس بخواند در آمریکا و میپرسید از دانشگاهی که بتواند بدون تافل و جی آرای پذیرش بگیرد چون تسلطی نیز بر انگلیسی نداشت. همه این حرف ها را که زد از وی پرسیدم برای چه میخواهی بیایی آمریکا؟ در جواب گفت میخواهم پیشرفت کنم. بیشتر از این نتوانستم جلوی خنده خودم را بگیرم و علی رغم اینکه میدانستم ناراحت میشود خیلی رک به وی گفتم امریکا جایی گرم و نرم تر از ایران برای تو نیست. بمان و نیا. میدانم میاید و پشیمان خواهد شد. مملکتی که نه زبانش را بلدی، نه فرهنگش را میدانی و نه چندان توانایی تحصیل و کار داری، تو را مجبور میکند به کار در مکدولاند راضی باشی. غرورت اما مجبورت میکند به همه فامیل و دوستانت در ایران دروغ بگویی واز مزایایی در اینجا تعریف کنی که هرگز شرایط استفاده از آنها را نداری. این دروغ ناشی از غرور تو، همان دروغی است که دیگران به تو گفتند و باعث شد تو زندگی معمولی ایران را به سودای سراب رفاه در آمریکا بفروشی و بیایی. نکنید این کار را عزیران من.

زمانی که من از ایران آمدم، سوئد تحصیل رایگان بود و با قیمت آن زمان گرون، یک حساب دودوتا چهار تا، ایجاب میکرد که در سوئد درس بخوانی، با اروپا آشنا بشوی و تجربه ایده آلی کسب کنی از تحصیل در یک دانشگاه درجه یک اروپایی. آنزمان که جوانتر بودم عشقم این بود که بروم عسلویه، بشوم مدیر پروژه. میخواستم برگردم ایران. قبل از انتخابات ریاست جمهوری، در این تصمیم مصمم تر شده بودم، چراکه حدس میزدم اوضاع سیاسی و اجتماعی بازتر و مناسب تر شود. خوادث بعد از انتخابات ذوقم را کور کرد. اما با این حال، حتی یک روز بیشتر از آنچه در ویزای دانشجوییم مقرر شده بود، سوند نماندم. هنوز وضعیتم برای کار دائم در سوئد مشخص نشده بود و جواب اپلیکیشن های دکتری آمریکا هم نیامده بود. همه گفتند دیوانه ام که دارم برمیگردم.

ولی پیش خودم فکر کردم، اگر خوب باشم، همه چیز درست میشود. به چیزی نباید بی خود چنگ زد. من برگشتم، در 6 ماهی که در ایران بودم، به واسطه دوستانی که از قبل میشناختم سربع مشغول به کار شدم، و لذت بردم. اگرچه درآمدم شاید چندان زیاد نبود، اما قابل قبول بود. تا اینکه آمدم آمریکا. اینجا نیز دقدقه کار نداشتم، با بورس دانشگاه زندگی میکنم و راضیم. اگر کار گرفتم، میمانم، وگرنه ایران همیشه گزینه اطمینان است. من برای زندگی در اینجا، به جز دوری از وطن، هزینه دیگری ندادم چون ارزشش را نداشت، و نخواهم نداد، چرا که هرگز راه ایران را برای خودم نبستم. اینجا ماندن به امید و آروز حماقت است. اگر مطمئن نیستید، هرگز نیایید!

 

منبع: دانا

دیدگاه شما