آخرین اخبار

28. مهر 1392 - 6:26   |   کد مطلب: 6537
معلم شهید «ناصر شاه میرزایی» در وصیت نامه اش نوشت: از شما عزیزان ملت عاجزانه می خواهم که خون شهدا را وارثانی راستین باشید تا این اصل باقی بماند که توحید تشنه عشق است و عشق تشنه اخلاص و اخلاص تشنه خون و امروز آهنگ رفتن در پیش گرفته ایم تا همه بدانند که خط خونین حسین(ع) به راهبری خمینی عزیز همواره رهرو دارد.

به گزارش بهارانه به نقل از شبکه اطلاع رسانی دانا ، شهید معلم «ناصر شاهمیرزایی» در حالی که تنها 2 روز از شکفتن شکوفه‌های درختان و آغاز زمزمه نغمه‌های بهاری 1342 می‌گذشت، از دامن مادری مومنه و پدری کشاورز که به عشق به حسین(ع) شهره بود، در خطه آران و بیدگلاز توابع استان اصفهان روییدن گرفت.

 

ناصر که پدرش غلامحسین به خاطر عشق به امام رضا(ع) او را غلامرضا می خواند، تحصیلات ابتدایی را در دبستان صباحی و راهنمایی را در مدرسه شهید علی خدمتی سپری کرد و همزمان با تحصیل و کمک در کشاورزی پدر در کلاس های قرآن و احکام نیز شرکت فعالی داشت.

 

چهارده ساله و سال دوم راهنمایی بود که جرقه های انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به مشامش رسید و او با شرکت در جلسات مخفیانه و پخش اعلامیه های  حضرت امام وشرکت در راهپیمایی ها وتظاهرات فعالیتش را آغاز کرد.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ورود به دبیرستان نیز از از فعالان بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان شهیدان عبداللهی شد و همزمان با آن در پایگاه بسیج محل سکونتش نقش بسزایی داشت و برای پیشبرد اهداف حضر امام (ره) در روند انقلاب اسلامی، در مقابل حرکات مذبوحانه ضد انقلاب و منافقین ایستادگی و مبارزه می کرد.

 

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ناصر در حالی که دانش آموز سال آخر دبیرستان بود، پس از شنیدن فرمان ولی فقیه زمانش مبنی بر شرکت آحاد ملت در برابر متجاوزان، به سوی جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت.

در سال1360 باقبولی در تربیت معلم شهید باهنراصفهان ،همزمان با ادامه تحصیل از جبهه ها نیز غافل نماند و با شروع هر عملیات به مقابله با بعثیان متجاوز می شتافت.

 

پس از پایان درس نیز فعالیت خود را به صورت داوطلبانه در استان کردستان آغاز نمود و علاوه بر تدریس در مناطق محروم کردستان، در فرمانداری سنندج به عنوان نیرویی کلیدی مشغول به خدمت شد اما بازهم حضوری مستمر در جبهه ها داشت.

در طول دوران حضور در جبهه ها و مبارزه در خط مقدم همزمان با مداحی و خواندن دعا باعث دلگرمی همرزمان خود بود؛ او بیش از 35 ماه در جبهه های جنوب و غرب شرکت کرد و در عملیات های محرم و بدر نیز دچار مجروحیت شد.

 

سرانجام در بیستم شهریورماه 1364 ناصر که درعملیات قادر مسئولیت فرمانده گروهان را به عهده داشت، در منطقه اشنویه به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر مطهرش در آن منطقه مفقود شد.

پیکر شهید شاه میرزایی سی و یکم شهریور1392 به میهن بازگشت و روز جمعه پنجم مهرماه در مراسمی پرشکوه و کم نظیر تشییع  و در گلزار شهدای امامزاده هادی(ع) شهرستان آران و بیدگل به خاک سپرده شد.

 

فرازهایی از وصیت نامه شهید:

 

السلام علیک یا رسول الله(ص)

السلام علیک یا امیرالمنین(ع)

السلام علیک یا ثارالله وبن ثاره

السلام علیک یا مهدی(عج)

السلام علیک یا روح الله

السلام علیک یا شهدا

السلام علیک یا اهل بیت التوحید و الایمان

قلم توان ندارد که احساسات درونی ام را که از عشق به خدا و پیامبر و اهل بیتش و امام روح الله نشات می گیرد بر صفحه دفترم بنگارد...

خدایا تو می دانی که در شوق شهادت چه می کشم؛ پنداری که چون شمع در حال زوال شدن هستم...

لازم می دانم پیام شهیدان را آواز کنم و آن اینکه ولی فقیه مان(امام خمینی) که سالک سرخ توحید و فریادگر زمان است را در جنگ با ظالمان تنها مگذارید.

من حقیر از شما عزیزان ملت عاجزانه می خواهم که خون شهدا را وارثانی راستین باشید تا این اصل باقی بماند که :

توحید تشنه عشق است و عشق تشنه اخلاص و اخلاص تشنه خون و امروز آهنگ رفتن در پیش کرفته ایم تا همه بدانند که خط خونین حسین(ع) به راهبری خمینی عزیز همواره رهرو دارد.

در پایان از پدر و مادر خود و خانواده محترمم و کلیه دوستان و اشنایان حلالیت می طلبم...

 

نامه مادر شهید ناصرشاهمیرزایی به فرزند شهیدش(پیکر شهید 6 سال پس از رحلتِ مادرِ چشم انتظارش، به میهن بازگشت):

گم کرده‌ام! عزیزم را؛ امیدم را؛ آرامش زندگیم را؛ گم کرده‌ام به دنبالش می‌گردم نه برای بازگشت به خانه، نه برای زندگی دوباره در محبس کاشانه، نه می‌خواهم بیاید، می‌خواهم بیاید تا دوباره آهنگ عاشقانه شهادت را در گوشش زمزمه کنم، می‌خواهم بیاید تا یک بار دیگر تسمه تفنگ را بر دوشش افکنم.

 

می‌خواهم بیاید تا کوله‌بارش را از هدایای مادران شهدا برای تقدیم به آستان مولایش حسین (علیه‌السلام) پر نماید، می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوای دل‌انگیز چکمه‌هایش بر آسفالت سرد کوچه، سرود ایثار و جانبازی را به سوی عرش خدا به ارمغان برد. می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوار سرخ رنگ لبیک یا خمینی را با دست‌های چروکیده‌ام بر پیشانی‌اش ببندم، می‌خواهم بیاید تا دامنی از یاس سفید همراه با آوای «فالله خیر حافظا» را بدرقه راهش نمایم.

 

فرزندم گم‌گشته‌ام کربلا در انتظار؛ راهیان کربلا به پیش با گام‌هایی استوار، کبوتران سفید حرم چشم به راه عاشقان کفن‌پوش خمینی‌اند؛ بیا زودتر بیا برادرانت را همراهی کن. بیا و پرچم پرافتخار پیروزی را بر دوش‌گیر و تکبیرگویان تا حرم بزرگ آن آموزگاران مکتب شهادت رهرو باش با رشادت‌هایت تلألو خون تارک مولایمان علی را با اهتزاز پرچم خونین کربلای ایران به قبه آسمان سایش به ملکوتیان نشان ده و به آنان بگو که ما به عهد خود وفا کردیم وفا کردیم و به ندای هزار و چهارصد ساله پیشوایمان لبیک گفتیم که فریاد زد: «هل من ناصر ینصرنی». بگو که ناصر حسینی و فدایی راه فرزندش امام خمینی هستی عزیزم.

 

گمگشته‌ام اگر بیایی چلچراغ قلبم را به دستت می‌سپارم تا پیشاپیش مقدم عزیزان این دیار که راهی کعبه عشق خود نینوای حسین هستند را نورافشانی کنی و بر بلندای گنبد پرچمدار کربلا حضرت ابوالفضل سرود فجر و پیروزی را به گوش جهانیان برسانی. آن روز نزدیک است.

دیدگاه شما