به گزارش بهارانه به نقل از خبرنگار شبکه اطلاع رسانی دانا، چند سالی بود در زمستان برف حسابی که شهر را به طور کامل سپیدپوش کند، نیامده بود. دیگر داشتیم تصویر آسمان پر از برف و سرمای استخوان سوز را فراموش میکردیم. خاطرات کودکی از برفبازی، بخاریهای هیزمی و صفهایی که برای گرفتن نفت تشکیل میشد. قدم زدن در روزهای برفی بهمن ماه امسال و غوطه خوردن در خاطرات گذشته مسیر افکار را به سمت حادثهای برد که به بهمن ماه گره خورده است.
حرکت خودجوش مردم در سال 1357 که به انقلابی با تاثیرگزاری جهانی تبدیل شد. تاثیر این انقلاب بعد از 35 سال در بیداری مردم دنیا مشهود است. مردمی که از ظلم و بیعدالتی به ستوه آمدهاند و با الگوگیری از مردم ایران در پی احقاق حقوق انسانی خود هستند.
مردم ایران زمین این افتخار را مرهون کسانی هستند که سالها به صورت مخفیانه تلاش کردند که زمینه بیداری عمومی را فراهم کنند. کسانی که خطر را به جان خریدند و زندانی و شکنجه شدند و تا پای جان ایستادگی کردند.
مرضیه حدیدچی (دباغ) یکی از هزاران مبارزانی است که سالها برای اعتلا و سربلندی ایران و ایرانی مجاهدت کرده است. وی در سال 1318 در همدان و خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. او پس از ازدواج به تهران آمد و با راهنمایی همسرش در مسجد تحت آموزش قرار گرفت و با آموزشهای آیت الله سعیدی به فعالیتهای سیاسی روی آورد.
وی که بسیار جذب امام خمینی(ره) شده بود از اینکه شاگرد امام به سئوالات او پاسخ میداد، راضی و خشنود بود. بعد از شهادت آیت الله سعیدی نیز به مبارزات سیاسی خود ادامه داد و چندین بار به دست ساواک دستگیر و شکنجه شد.
پس از مدتی به دلیل این که کاملا برای ساواک شناخته شده و جانش در خطر بود به پاریس و نوفللوشاتو رفت. پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به سمت فرمانده سپاه استان کردستان منصوب شد. او در هیئت سه نفره اعزامی به مسکو برای ارایه نامه تاریخی امام (ره) به گورباچف به انتخاب شخص امام (ره) حضور داشت.
در ادامه بخشی از خاطرات وی در مبارزات انقلابیاش را مرور میکنیم.
حدود شانزده روز در زندان ساواک بدترین و وحشتناکترین شکنجهها را تحمل کردم ولی هنوز چیزی و یا مطلبی درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم و این امر سخت بر بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیر انسانی و خبیثانه زدند. دختر دومم «رضوانه» را که به تازگی عقد کرده بود، دستگیر کردند. آنها فکر میکردند که با این اقدام و فشار روحی، مقاومت من را درهم میشکنند.
شب اول آن محیط برای رضوانه که چهارده ساله بود، خیلی وحشتناک و خوف آور بود. آن شب برای ترساندن ما چند موش در سلول رها کردند که رضوانه خیلی از آنها میترسید.
صبح هر دوی ما را برای بازجویی بردند و شکنجه شروع شد شلاق، شوک الکتریکی و.... از خدا برای رضوانه تحمل در برابر این شکنجه طلب میکردم.
شبی ماموران آمدند و با درنده خویی رضوانه را بردند. نگران و مشوش بودم. چون مارگزیدهای به خود میپیچیدم. میترسیدم، میلرزیدم و فرو میریختم. صدای جیغها و نالههای جگرسوز رضوانه قطع نمیشد. ناگهان دیگر صدایش نیامد...
حدود ساعت چهار صبح بود که از سوراخ در سلول دیدم دو مامور رضوانه را با بدنی تکه پاره روی زمین میکشند. سطل سطل آب روی سرش خالی میکردند ولی او به هوش نمیآمد.
با هر آنچه در توان داشتم به در کوبیدم و فریاد کشیدم. آن قدر جیغ زدم که بعید میدانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده باشد. سر و تن و مشت و لگد بر همه چیز و همه جا میکوفتم. فکر میکنم زبانم بریده شده بود و از دهانم خون میآمد. دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم و بهت زده به جسم بیجان دخترم مینگریستم.
تصور این که رضوانه مرده باشد منفجرم میکرد. ساعت نزدیک هفت صبح بود. فریاد میزدم مرا هم ببرید. میخواهم پیش بچهام باشم چه بلایی بر سر او آوردید؟
در همین هنگام صدای صوت زیبای قرآن میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوه و انها لکبیره آلا علی الخاشعین» آب سردی بر این تنوره گُر گرفته پاشیده شد. گویی خدا سخن میگفت و من را به صبر و نماز فرا میخواند. بر زمین نشستم و به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تا به حال چه اتفاقی افتاده است.
صدا صدای آیت الله ربانی شیرازی بود. سلول او با سلول من فاصلهای نداشت. هر آنچه من دیدم او هم دیده بود. تا صبح نماز و قرآن میخواند ولی صدایش در میان آن همه فریاد و جیغ گم شده بود.
جانی تازه گرفتم برخاستم و دست به سوی آسمان گرفتم و همه چیز و همه کس را به دست توانای خداوند متعال سپردم.
بعد از ده روز رضوانه را برگرداندند اما شکسته و پژمرده، زخمی و مجروح. درباره آن شب از او پرسیدم. اشک در چشمانش حلقه زد و بغض در گلویش ترکید. در آغوشم فرو رفت و هق هق گریه کرد. در آن شب شوم چند نفر از ساواکیهای مزدور و خبیث چون حیوانی درنده و وحشی دورش حلقه میزنند و...
این تنها بُرشی از خاطرات خانم حدیدچی است. وی با این که هشت فرزند داشت، تمام سعی و تلاش خود را در راه سربلندی اسلام و ایران متمرکز کرد و هرگز از پای ننشست.
دیدگاه شما