آخرین اخبار

16. دى 1394 - 13:57   |   کد مطلب: 14146
یادداشتی بر ضیافت های انتخاباتی؛
این روزها چقدر مهم شدم
این روزها من رو خیلی تحویل می گیرند. خداییش خیلی حال میده. کاش دوره انتخابات حالا حالا ها تموم نمیشد، آخه میترسم بعدش، به اندازه دانه ارزن هم ارزش نداشته باشم.

سلام به همشهری ها

می خواستم بهتون حسودی بدم که چند وقتیه، من خیلی عزیز و گرامی شدم. نمی دونم چی شده، چند وقته من رو خیلی تحویل می گیرند. هر هفته دو بار جلسه دعوت میشم و ازم میخان درد دلم رو بگم. میگند، مشکلاتت رو بگو. میگند، بگو می خوای آینده خودت ، شهرت و ... چطوری بشه؟ دعوت به شام میشم. میگند نامه بنویس تا مشکلت رو حل کنیم. بهم پیامک های تبریک میدند. برخی ها خیلی تحویلم میگرند. هر روز که از خواب بیدار میشم و تلگرامم رو باز می کنم، می بینم، سه چهار تا گروه مجازی دعوت شدم. تو گروه ها میگند، حرف های دلتون رو بگید. تو پی وی تلگرامم، هر روز چند تا پیام تبریک دارم. "خدایش خیلی حال میده"

جان خودم، چند وقتی بود، کسی من رو آدم حساب نمی کردا. اصلاً یادم رفته بود، دعوت یعنی چی. دعوت به شام نداشتم. دعوت به حضور در جلسه نداشتم. اصلاً کسی به من پیام تلگرامی و پیامک موبایلی نمی داد. هیچ گروه مجازی من رو عضو نمی کرد. اصلاً نظرم ارزشی نداشت، میگفتن تو چی سَرت میشه؟ میگفتن نقد نکن داداش. یک گروه مجازی عضو بودم تا میخواستم حرف بزنم، یکی میامد تو پی ویم می گفت، خودت رو جمع کن.

بچه ها، شما رو هم تحویل می گیرند؟ یا اینکه من تو، توهم هستم. "آخه من این همه خوشبختی مهاله". چند بار از خودم نیشگون گرفتم دیدم بابا، توهم نیست. بابا منم یک آدمی بودما. ارزش دارم. ممنون از همتون

حیف دا. حیف دا. همه این ها موقتیه. می دونید چرا؟ آخه، چهار سال پیش و دو سال پیش هم، من رو سه چهار ماهی تحویل گرفتند. بعدش نمی دونم چی شد، یه دفعه ولم کردند. یادمه، یههویی، بی خاصیت شدم. دیگه کسی حالم رو نمی پرسید. دیگه شام دعوت نبودم. دیگه جلسه مَلسه در کار نبود. یادمه یه بار برای گرفتن وام نامه نوشتم، هیچ کس رو پیدا نکردم زیرش دو کلمه بنویسه. اونقدر بی فائده شدم که هنگ کردم. بابا یه دفعه چی شد؟ نمه اولده؟

این دفعه نمی دونم چی میخاد بشه؟ فکر نکنم این بار هم، یه دفعه بی خاصیت بشم. فکر کنم این بار دیگه ولم نمی کنند. فکر نکنم، این گروه ها مجازی یههویی جمع بشند. فکر کنم می تونم تو اون گروه ها درد دلم رو همچنان بنویسم و درست و حسابی نقد کنم. فکر کنم باز جلسه دعوتم می کنند و میگند بیا مشکلات رو مطرح کن. فکر کنم به نامم جواب میدند و ....

چند روز پیش، تو تلگرامم، یه عکس فرستاده بودند خیلی باحال بود. گفتم حیفه تعریف نکنم: چند صد تا بنده خدا یه دوچرخه رو هول میدادند تا برسه بالای تپه. وقتی موفق شدند و اون آقا رو رسوند بالای تپه. اون آقاهه، سوار ماشین شُدو، یه دفعه یه دود غلیظ از اگزوز ماشین درآورد و همه اون هایی که هولش داده بودند، زیر دود موندند و ریختند پایین. چقدر خندیدم. "ولی به خودم گفتم، این عکس چیه دیگه. پُه؟" مگه این جور چیز هم میشه باباجان.

دیدگاه شما