آخرین اخبار

30. مرداد 1403 - 17:33   |   کد مطلب: 43564
اما اصل قضیه موکب ابالفضل‌العباس، لقمه‌های بهشتی است، لقمه‌هایی که مادران و دختران در روستاها با پول توجیبی خودشان آماده می‌کنند

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بهارانه؛ریزه‌خواری می‌کرد و می‌گفت من ریزه‌خوار خوان آقام؛ به حرمت نفس‌های پس و پیشش پای این دم و دستگاه ایستادم و انتظار را محکم به آغوش کشیدم تا لقمه‌اش تمام شود.این پا و آن پا می‌کردم و چشم می‌دوختم به سازه دست‌ساز و سایه‌بان در همسایگی یال جاده؛ گاه گاهی هم زیر چشمی جوری که متوجه نشود نشستن و ریزه‌خواری کردنش را از بَر می‌کردم.سن و سالش را نمی‌دانم، اما چندین رشته‌ سفید مابین رد سیاهی موهایش نقش جوگندمی را بازی می‌کرد و طمانینه از سر و صورتش سُر می‌خورد و در کلامش طنین می‌انداخت.دوش به دوش زائرانِ به جاده رسیده، زیر آسمان سُربی و مهتابِ به چهارده رسیده، نشسته و گل از گلش شکفته بود؛ چشمم به آمد و شدها بود ولی حواسم پیش حاجی.اسمش را حاجی گذاشتم؛ کلا به وقت مصاحبه و کار خبری اگر اسم طرف مقابل را ندانم بسته به میزان منصب و مسندش حاجی یا حاج‌آقا صدایش می‌زنم و کارم راه می‌افتاد و دنیا به کامم می‌شود.

نوکر، نوکرای امام حسین(ع)

ریزه‌خواری‌اش تمام شد؛ دستی به دل آسمان کشید و بعدش گفت «من حاضرم، چی بگم»، گفتم «حاج‌آقا، از موکب و خدماتی که دارید بفرما، از حال و هوای موکب لالجینی‌ها».«معرفی هم بکنید و مسئولیتتان در موکب هم بفرمایید، ممنونم»؛ دلش انگار تنور بود، به همان اندازه گرمِ گرم، از صدا و لحن و آداب نشست و برخاستش عیان عیان بود، برق شوقی هم در چشمانش سوسو می‌کرد.جلوی دوربین مثلا خبرنگاری‌ام ایستاد و عینکش را جابه‌جا کرد و تا بیخ بینی گوشتی‌اش رساند و گفت «جلیقه‌ام تازه دوخته شده؛ می‌خوای دربیارم اگه خوب نیست»، گفتم «خیلی خوبه، لباس فرم موکب باشه مرتب‌تر».در گیرودار تعارفات بودم که طبع شوخش یکهو جدی شد و بنا کرد به گپ‌وگفت با خبرنگار، درست سر چراغ و به قول خودمان وسط بساط شام سلف‌ سرویسی؛ گفت «نوکر، نوکرای امام حسین هستم از موکب لالجینی‌ها». با خنده ریز که انگار خوشم آمده و به دلم نشسته باشد، گفتم «اسمتون هم بفرمایید»، گفت «اسمم نوکر نوکرای امام حسین(ع)، کارم هم همین است اینجا منِ کمترین با کمک دوستان و اهالی شهر و روستا نوکری می‌کنیم برای زوار اربعین».

اول و آخرش حسین بود

گفتم «شما مسئول هیات هستین؟» گفت «اینجا همه خادم هستیم و مسئول آقام حسین(ع)، ببین! پیر و جوان پای کار آقا هستیم و دست به سینه زوارش سر از پا نمی‌شناسیم».نه اسمی و نه رسمی، چیزی از خودش نمی‌گفت، هر چه می‌گفت اول و آخرش حسین بود جوری که یقینا دلش سنجاق به نام متبرکش بود؛ هر قدم و رقمش هم برای آل‌الله برمی‌داشت و گرد پای زائران را توتیای چشم می‌کرد.همان چشم‌هایی که سودای گفتن داشتند و یک دل سیر گوش می‌خواستند برای شنیده شدن، ریش و قیچی را سپردم به حاجی و گفتم «بفرما، من سرپا گوشم»، نفسی چاق کرد و هر آنچه از دلش می‌آمد گفت، «سه سال است موکب برپا کردیم، در مسیر رفت و برگشت خاک پای زائران هستیم، نام موکب رفت ابالفضل‌العباس و موکب برگشت امام حسین(ع) است.»

لقمه‌های بهشتی در لالجین

بی‌قراری از برای حسین و خاندان حسین در هیبتش تماشایی بود، رنگ رخساره خبر می‌داد از سر درونش؛ خیره به حال و احوالات حاجی بودم که خودش سکان‌داری و کم و کیف موکب خادمان لالجینی را بازگو کرد «در این موکب یا ایستگاه صلواتی سه وعده صبح، ظهر و شام از زوار پذیرایی می‌کنیم، البته باید میان‌وعده هم اضافه کنم، حدودا روزانه ۷ هزار پرس می‌شود که بعضی از وعده‌ها بانی مخصوص دارد و به عشق آقا سهیم می‌شوند.اما اصل قضیه موکب ابالفضل‌العباس، لقمه‌های بهشتی است، لقمه‌هایی که مادران و دختران در روستاها با پول توجیبی خودشان آماده می‌کنند؛ نان و حلوا و نان و سیب‌زمینی، هر روز به بضاعتشان لقمه می‌گیرند و توشه راه زائران می‌کنند.قشنگ‌تر اما دعایی است که به وقت آماده‌سازی این لقمه‌ها می‌خوانند و یک دم در آرزوی حرم بارانی می‌شوند و با خدمت آرام می‌گیرند.»

پیچیدن لقمه‌های بهشتی در زمین

با دل نه! با سلول به سلول جانش لقمه‌های بهشتی را وصف می‌کرد و حظ می‌برد و باز دوباره از سَر خط، کلامش را پیوند می‌داد به لقمه‌های بهشتی مادرانه؛ حاجی دست به دامن کلمات شد و ادامه داد «زائران هم دلشان قرص می‌شود با توضیح فرآیند آماده‌سازی لقمه‌های بهشتی و عزم می‌کنند هر طور شده به جای غذاهای دیگر لقمه بهشتی بخورند و اشکی شوند.»نمی‌دانم چه دیده بود و چه شوقی از دختران و مادران روستایی مشامش را پر کرده بود که حرف لقمه‌های بهشتی را با چشمان نم‌دار می‌زد. مابین همان مصاحبه خبرنگاری و خادمی با ایما و اشاره به خادمان دیگر فهماند تا تنور داغ است یک لقمه بهشتی مهمانم کنند و حرف دلش به چشم گوشم بیاید بلکه با واژه‌آرایی و چیدن این و آن کنار هم حس غریب لقمه‌های بهشتی به شما مخاطبان خیلی خوب منتقل شود.

پابوسی با سَر

حالِ معروف منتسب به لقمه را که در چشمانم دید با خیالی آسوده‌تر از پیش گفت «صدالبته که بیشتر از توزیع غذا خدمت‌رسانی داریم، چای و قهوه و نوشیدنی‌های خنک دم به دقیقه به راه است و نکته طلایی مکانیک به قول پزشکان، آنکال هم داریم.حی و حاضرند تا مبادا ماشین زائری خراب شود و گرفتار جاده، مورد داشتیم تا ۲.۵ نصف شب مشغول تعمیر ماشین زائران بودند بدون دریافت حتی یک ریال.الحق جلوه‌های دیدنی و احسن‌الحال شدن در این موکب‌ها بسیار است، آنقدر که من و شما و قلم و کاغذ کم می‌آوریم، اما یکی از زیبایی‌های جانانه مربوط به سال پیش بود؛ یک موتورسیلکت به همراه دو سوار یکی آقا و دیگری خانم ساعت ۳ بعدازظهر دم در موکب ایستادند و پیاده شدند و آمدند به سمت داخل.پاهای خانم و آقا حسابی گرفته بود و لنگ‌لنگان راه می‌آمدند و پشت موتورشان یک چوب کوچک داشتند که با پارچه سبز تبرکی ناشیانه گره شده بود.دوستان ما برای خوش‌آمدگویی و پذیرایی به سمتشان رفتند و معلوم شد از خراسان جنوبی با موتور تا همدان آمده بودند و از همدان تا مهران با همین مرکب قصد سفر داشتند فقط به عشق اباعبدالله.افتخار می‌کنیم که در خدمت این چنین زائرانی باشیم؛ زائرانی که با سَر پابوس آقا می‌روند نه با پا.»

اربعین، تمرینی برای ظهور

حالش خریدنی بود و لبش قوس داشت انگار حال خوش از ته دلش فوران می‌کرد و می‌ریخت میان صورتش، افتخار خادمی را به وضوح نشان می‌داد و کیف می‌کرد؛ اما یکهو از گپ‌وگفت جدی و مصاحبه طور لب برچید و غمین ادامه داد «افتخاری که نهایتا دو دهه است و وقتی تمام می‌شود؛ غم عالم بر دلمان آوار می‌شود تا جایی که صدای های‌های گریه‌ها تا خود کربلا هم می‌رود.خاطره از این گریه‌ها بسیار دارم؛ سال گذشته آماده شدیم برای جمع و جور کردن میزها و سایه‌بان‌ها و اسباب موکب، چند روزی از اربعین گذشته بود و زوار به سلامت به خانه و آشیانه خودشان رسیده بودند. در همین حین صدای گریه یکی از خادمان مسن بلند شد، سراغش رفتم تا بپرسم های‌های گریه برای چیست.کنار دستش نشستم و گفتم چرا دلت شکسته، گفت «کربلا همین جاست؛ اربعین هم همین جاست، اما خدمت‌رسانی به زوار تمام شد و دلم پاره پاره» بعد دوباره بارانی شد، چه بارانی. راست می‌گفت در ایام اربعین امام حسین(ع) حرم را وسعت می‌دهد و جلوه‌های عشق در جای جای کره خاکی هر جا به فراخوری متولد می‌شود.حتی اگر عراقی باشی به وقت به ظهر اربعین مثل خدام و سیل عاشقان غم‌زده می‌شوی اصلا سگرمه‌ها در هم گره می‌خورد که چرا تمام شد. اینجا هم حکایت دقیقا همین است و هنوز چند روز مانده به اربعین خدام نگرانند و دلواپس که وقتی تمام شد چه کنند؟! بعضی از این خدمت‌ها به ظاهر خوردن و سیراب کردن است اما باطنش عشقی است که وصف نمی‌شود، باطنش تمرینی است برای ظهور، زمانی که دست در جیب هم و با محبت خرج می‌کنیم تا شاید مقبول افتد یعنی تمرین است برای ظهور.»

همه نام و نشان‌ها حسین است

کلامش جان داشت و عطر حسینی، همه خدام مزین بودند به شمیم حسینی، سوای تمام رفتن‌ها و آمدن‌ها که بر تن لحظه و دقیقه خاطره به جا می‌گذاشت، رایحه‌ای از خاندان آل‌الله مشامت را پر می‌کرد و دقیقه‌ها در موکب ابالفضل به دل دفتر اربعین می‌ماند. نفس‌ها، ذکرها، توسل‌ها حتی خندیدن‌ها و به اشک افتادن‌ها کنج بهشت کوچکی در ورودی لالجین و در همسایگی لقمه‌های بهشتی رازگونه بود و ردی از چهار حرف عاشقی داشت.چهار حرف عاشقی را بهانه کردم تا امتدادی از حرف‌های دلی حاجی را بشنوم، اما حاجی بیشتر از من بهانه داشت و حسن ختام صحبتش را درآمیخت به حرفی که با گوش جان بخوانی دلت آب می‌شود، «خدایا! این نوکری و تمرین کردن‌ها را از ما نگیر؛ نوکری نوکرای امام حسین(ع) را از ما نگیر، ما نوکر، نوکرای حسین(ع) هستیم بی نام و نشان، نشانی فقط حسین(ع) است و بس.»راست می‌گفت نشانی حسین است و باقی همه هیچ، موکب عشاق لالجینی با غذای معروف سلف سرویسی، لقمه‌های بهشتی، خادمان قد و نیم‌قد از نوجوان گرفته تا مسن و چای آتشی همگی پازلی از بهشتند.

دیدگاه شما