به گزارش بهارانه به نقل از نكات پرس روزنامه ايران در گزارشي به قلم محمد رحماني نوشت: معلم تاريخ كه پايش را به كلاس گذاشت يك راست رفت سراغ تخته و بزرگ نوشت «آغا محمد خان قاجار» كه بچهها ريزريز شروع كردن به خنده كه عجب معلم بيسوادي كه هنوز نميداند آقا را با «غ» نمينويسند.
يكي از بچهها كه عادت داشت مچ معلمان را به حساب خودش بگيرد، بلند شد و گفت: «آقا ببخشيد فكر كنم تخته خرابه نقطه آقا يكيش ثبت نشده» و كلاس هم زد زير خنده...
معلم تبسمي كرد گفت بچه جان اتفاقاً خيلي هم درست است و اين «آغا» با آن «آقا» فرق ميكند و چون خان قاجار «خواجه» بوده است به وي ميگويند «آغا» و حالا بچهها شروع به پرسيدن كردن كه خواجه يعني چه؟ پس چرا «خواجه نصيرالدين طوسي» را معلم ادبيات ما با «غ» ننوشت نكند معلم ادبياتمان بيسواد است؟!
كم كم توضيحات معلم روشن كرد كه اين خواجه با آن خواجه هم فرق ميكند «خواجه» داستان معلم ادبيات ما از روي فرهنگ لغات «بزرگ صاحب سرور خداوند؛ مالدار دولتمند؛ سوداگر تاجر؛ وزير يا خاج بزرگ؛ صدر اعظم نخستوزير» بود و «خواجه» اين درس تاريخ معني نداشت جز <مردي كه عقيم شده باشد» همين توضيحات اگرچه موجب شد باز هم سوژه براي خنده پسران شيطان كلاس مهيا شود اما موجب شد همه دل به درس دهند تا بعد از تيمور لنگ و شاهرخ نابينا حكايت مردي ديگر را مرور كنند كه عقیم بود اما توانست بر تخت پادشاهي ايران تكيه زند.
عقیم شدن آغا محمد خان از آن رو مهم و با اهميت تلقي ميشود كه ريشه بسياري از جنايات وي در همين مورد خلاصه ميشود مردي كه در طول زمان از سوي افراد و گروههاي مختلف تحقير شد و تحقير خود را به شديدترين نحو ممكن جواب داد.
در رابطه با نحوه عقيم شدن خان قاجار روايتهاي متفاوتي بيان شده كه در كتاب خواجه تاجدار نوشته ژان گور به تفصيل مورد بحث واقع شده است. به اعتقاد ژان گور از بين تاريخنگارهاي مختلف، روايت تيلور تامسون انگليسي بيشتر با واقعيت تاريخي تطبيق دارد و دليل خصومت شديد آغا محمدخان با طايفه زند نيز به همين امر مربوط است. تيلور تامسون معتقد است؛ دختر شيخ علي خان زند به علت ارتباط نامشروع با آغا محمدخان كه كمتر از 20 سال سن داشته است موجب بدنامي خود و خانوادهاش ميشود و هنگامي كه محمدحسن خان قاجار در «قرق اشرف» با شيخ علي خان زند ميجنگيد، آغا محمدخان پسر ارشد وي نيز به همراه مادرش جيران، در جبهه حضور داشته. محمدحسن خان گريخت و سبزعلي بيك وي را دنبال كرد تا اينكه وي را به قتل رساند؛ ولي آغا محمدخان و جيران به اسارت درآمدند. شيخ علي خان زند خواست آغا محمدخان را همچو پدرش به قتل برساند ولي جيران مادرش زبان به التماس گشود و خواست كه فرزندش را به قتل نرساند. شيخ علي خان زند مجازات خفيفتري براي تجاوز به دخترش قائل شد و به دژخيم دستور داد او را عقیم نمايد (كه مجازاتي معمول در آن تاريخ به حساب ميآمده و اينگونه افراد عملاً با گوشهگيري از جامعه حذف ميشدند) پس از اعمال اين مجازات، آغا محمد خان و مادرش جيران آزاد شدند. تيلور تامسون ميگويد: بعد از اينكه آغامحمدخان قاجار را خواجه كردند و سر محمدحسن خان اشاقهباش را از تن جدا نمودند و براي كريمخان زند بردند، جيران از فرزند خود آغامحمدخان خواست كه به قرآن و شمشير سوگند ياد كند كه نسل زنديه را طوري معدوم نمايد كه حتي از هفتمين خويشاوند سببي آنها يك طفل باقي نماند (كتاب خواجه تاجدار، جلد اول، صفحه 295).
آغا محمد خان پس ازمدتي به شيراز منتقل شد و در شيراز آنچنان زيركانه كينه خود را مخفي و به چاپلوسي پرداخت كه تا سر حد مشاور امور لشكري وكيل الرعايا هم پيشرفت كرد؛ اما به محض فوت كريم خان زند از شيراز گريخت و در مدت هشت سال بعد از مرگ كريم خان زند كه زنديه در حال نزاع خونين داخلي و جنگ و درگيري بودند، آغا محمد خان فرصت پيدا كرد تا روز به روز به قدرت خود بيفزايد و سرانجام لطفعلي خان زند به موجب خيانت حاكم شيراز به نام حاجي ابراهيم كلانتر كه از سويي دروازههاي شهر را بر وي بسته بود و از سوي ديگر به واسطه برادرش در سپاه لطفعلي خان اختلال ايجاد كرده بود، در سراشيبي سقوط قرار گرفت. آخرين حاكم زنديه به كرمان پناه برد. بعد از سقوط كرمان نيز لطفعلي خان به بم فرار كرد و اين بار نيز با خيانت روبهرو شد و در حالي كه مهمان محمد علي خان حاكم بم بود در يك برخورد خونين دستگير و در حالي كه بشدت زخمي شده بود به آغا محمد خان تحويل داده شد. بلافاصله در مقابل خان قاجار چشمان وي از كاسه بيرون كشيده شد و پس از بهبودي و تحمل شكنجههاي بسيار به دستور آغا محمد خان كشته شد.
همان گونه كه در رابطه با كينههاي سر سلسله قاجار سخن به ميان آمد وي همواره به فكر عقدهگشايي بود. سالها قبل از اين واقعه وي چند سال در تهران به سر ميبرد و به تحصيل اشتغال داشت و مستمري بسيار جزيي به آغا محمد خان پرداخت ميشد. تا کاملاً در مضيقه باشد. وي از يک دکان که نزديک خانهاش بود قدري روغن ميخريد و غالباً اشکنه درست ميکرد- دکاندار همواره از روغن نامرغوب و متعفن به او ميداد. آغا محمد خان به دکاندار ميگفت: چرا به من روغن متعفن ميدهي و او پاسخ ميداد از دکان ديگر بخر و دکان ديگري نزديک نبود. آغا محمد خان کينه آن دکاندار را در دل داشت و روزي که به سلطنت رسيد دکاندار را احضار کرد و گفت: آيا مرا ميشناسي دکاندار نتوانست او را بشناسد زيرا سالها گذشته بود و قيافه خواجه قاجار عوض شده بود؛ آغا محمد خان خود را به او معرفي کرد و گفت: همان کسي هستم که در روز تنگدستي يک پشيز روغن از تو ميخريدم و هر روز روغن متعفن به من ميدادي.
دکاندار به لرزه افتاد و گفت: حاضرم جبران کنم خان قاجار گفت: اگر ستم تو استمراري نبود تو را ميبخشيدم ولي در تمام مدتي که اجبار داشتم از تو روغن بخرم به من روغن بد دادي و حتي بعد از اين که به زبان آمدم و موضوع را به تو گفتم روش خود را عوض نکردي، دژخيم به دستور آغا محمد خان ديگ بزرگي آورد مقدار زيادي روغن از دکان او آوردند و در آن ريختند و روغن را حرارت دادند و آنگاه دست و پاي دکاندار را با طناب بستند و در حالي که التماس ميکرد وطلب عفو مينمود در آن روغن داغ انداختند. آغا محمد خان بدون کوچکترين تأثير، فرياد دلخراش او را شنيد تا به خاموشي گراييد و بمرد. اين نمونهاي از کينه توزيهاي او بود.
يا هنگامي كه در مدت طولاني محاصره كرمان، آغا محمد خان هر روز شاهد زنان کرماني بود كه از فراز برجهاي متصل به دروازه با رقص و تنبك اشعاري در هجو آغامحمدخان ميخواندند و خواجگي وي را مورد تمسخر قرار ميدادند كه جاي تو در كنار ما است نه در سپاه و جنگ... از همين رو با خود عهد كرد انتقامي خونين از مردم كرمان بگيرد، با فتح كرمان بهدستور وي تمام مردان و پسران شهر كور شدند و بيست هزار جفت چشم بوسيله سپاه قاجار تقديم خان شد. (سرپرسي سايكس اين تعداد را هفتادهزار جفت ميخواند) همچنين آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنايتي عظيم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتي كودكان نيز به اسارت گرفته شدند. حتي آغا محمد خان چشمان فرزند هفت ساله لطفعلي خان که «فتحالله» نام داشت را با دستان خود درآورده و سرش را از تن جدا كرد.
آغا محمد خان با وجود تسلیم تفليس، مردم اين ديار را به خاك و خون كشيد اما علی رغم هزينه لشكركشي مجدد به ايالات شمالي ايران بعد از مقاومت شهر شوشي هنگامي كه علماي شهر از وي خواستند تا شهر آنان غارت نشود با وجود آنكه شهر عملاً سقوط كرده بود خان قاجار به حرمت امان نامهاي كه بر پشت قرآن ثبت كرده بود اجازه نداد هيچكس شهر را غارت كند.
در شيروان نيز كه حاكم شهر بعد از مقاومت فرار كرده بود شهر مورد تجاوز قرار نگرفت و حتي فرمان اخذ باج نيز صادر نشد به طوري كه سربازان و فرماندهان از غنيمت جنگي بيبهره ماندند.
اين وضعيت در رابطه با شهر شماخي نيز تكرار شد و خواجه تاجدار تأكيد كرد كه انعام سربازان را هم از جيب خود پرداخت ميكند.
اما برخلاف دستور آغا محمد خان چند نفر از سربازان به غارت و تجاوز پرداختند؛ خان قاجار كه از شكستن فرمان خود آگاه شده بود دستور بازداشت آنها را صادر كرد تا فرداي آن روز مجازات آنها اعمال شود.
بازداشت شدگان كه خود را در معرض كشته شدن ديدند جرأت پيدا كردند تا از سهل انگاري در وضع بازداشت خود سوءاستفاده كنند و در همان شب نقشه قتل خان قاجار را طراحی كنند.
گولد اسميت انگليسي مينويسد: آغامحمد خان قاجار با تحقيق فراوان و شناسايي متجاوزان آنان را در حضور مردي كه در شماخي مورد سرقت قرار گرفته بود احضار كرد. آن سه نفر وقتي صاحب پول و طلاجات را ديدند به لرزه درآمدند و سارقين مجبور شدند آنچه برده بودند پس دهند و خواجه قاجار از صاحب مال پرسيد آيا آنچه از تو گرفتند به تو رسيد. وي گفت دويست تومان از پولي كه از من گرفتند كم است، آغا محمد خان امر كرد دويست تومان از صندوق خانه او به متظلم بدهند و گفت اين مبلغ را از بقيه اموال اين سه نفر بعد از كشته شدنشان جبران خواهم كرد. هر سه نفر اين مسأله را از دهان خواجه قاجار شنيدند.
آنان با احتياط كامل دو نگهبان جلوي خوابگاه شاه را كشتند و آهسته بر بالاي بالين خواجه قاجار حاضر شدند. صادق خان يكي از سه نفر مجري طرح ترور لحاف را از روي شاه كنار زد و حلقوم وي را در حالي كه آغا محمد خان از خواب پريده بود، دريد. قاتلين سپس اشياء قيمتي را به تاراج بردند و در هنگام فرار از سوي فرمانده اردوگاه دستگير شدند.
آغا محمد خان از جمله شاهاني بود كه دو مرتبه تاجگذاري كرده است. دفعه اول در 15 ربيع الاول 1195 مصادف با عيد نوروز كه مراسم در ساري انجام گرفت و دومين بار پس از فتح تفليس و قتل عام مردم و تسلیم گرجستان در سال 1209 قمري مصادف با عيد نوروز يعني 14 سال پس از بار اول در تهراني كه براي نخستين بار و تا به امروز پايتخت ايران باقي مانده است. خان قاجار كه نياز به بزرگترين جواهر براي تاج دومش داشت به شاهرخ نابينا پيام داد كه جواهرات را به وي بدهد و بعدها پس بگيرد. شاهرخ كه از اين جواهرات افسانهاي خبري نداشت وجود آن را تكذيب كرد تا مقدمات دستگيري و شكنجههاي بسيار فجيع و در نهايت قتل وي مهيا شود.
بيشك آن روز كه آغا محمد خان را به دليل سرقت خراج دستگير و در مقابل کريم خان بردند تا وكيل الرعايا به علت خواجه بودن وي به او ترحم و او را نصیحت به تحصيل ذخيره آخرت و دوري از جاهطلبي كند؛ هيچ وقت كريم خان بر تخت نشسته فكرش را هم نميكرد كه همين خواجه قابل ترحم پس از چيرگي بر شيراز، به دليل کينه، قبر وي را شکافته و استخوانهايش را به تهران ببرد و در زير پلههاي کاخ گلستان دفن كند تا هر روز به وي بياحترامي کرده باشد. با وجود اين برخي معتقدند خشونتهاي آغا محمد خان گريزناپذير بود و موجب شد نظام ملوک الطوایفی ايران كه از شرق، غرب، شمال و جنوب مدعياني داشت به صورت يكپارچه درآيد.
دیدگاه شما